حقیقت چیز دیگری بود. برای رهبری چیزی بیش از درایت احتیاج بود. برای عدالت چیزی بیش از ترازو بودن. برای بخشیدن چیزی بیش از بخشش! برای عبادت چیزی بیش از بندگی!
ساعت13:35ظهر الو ... مهدی جون سلام. من صادقم. آره همون صادقی که پیش هر کی دروغ بگه پیش تو نمیتونه خالی ببنده.من نه بچه جردنم نه مامانم الگانس داره. من تنها پسر ننه مولودم همونی که 6 ساله هر سه شنبه میام و شفاش رو از تو میخوام. آخه من کیو دارم بعد از بابای خدا بیامرزم جز این ننه تنها و بی کس؟
عيد غدير خم مطابق است با نجات كشتي نوح(ع) و سرد شدن آتش بر حضرت ابراهيم(ع): بی عشق، نجف هم نجاتش نمی داد. گمان می برد می تواند دست و پا زنان به بلندترین کوه برود و به طوفان بلا بخندد... نشد! نجف کوهی بود! شد دریا؛ تا دشمن خدا برود به کام مرگ...(1)
جای گل خالی بود! من که آمدم شیرین زبانیم دل از مادر عارفه ام ربود. پدرم نگران بود که مبادا چشم بخیلان شور باشد و خراشی به جسم لطیفم بیفتد. برایم در گهواره حرز گذاشت که لا حول و لا قوة الاّ بالله...
برخیز و بزن خنده که غم عین خلاف است/گردون به حرمخانه ی هو گرد طواف است/ عید آمده عید آمده یا جشن عفاف است/ یا عصمت حق فاطمه را شام زفاف است/سری که نهان بود درخشید مبارک/ برروی زمین وصل دو خورشید مبارک
تمام عمر آن کردم که او خواست. تمام عمر دست مردم را گرفتم و از کوچه کوچه های دلگیر ضلالت رساندمشان به حوض هدایت. از آن روز که بر پیکر خسته ات نماز خواندم پدر، همان کردم که تو گفتی. یادت است در گهواره بودم؟ تا صبح با هم سخن گفتیم و تو گفتی جوادم، چنین است و چنان...
دوره ميافتم/ كوچه به كوچه/ خانه به خانه/ در به در/ تا روزي كه بيابم/ آن عطر خاكآلود چادر مادر را. / من بييادگارترينم از مادري كه هرگز نديدم/ اندوه/ تمام آن چيزي است كه از مادرم به من به ارث رسيده است. دوره ميافتم.
گفتم: خدای من، دقايقی بود در زندگانيم که هوس می کردم سرسنگينم را که پر از دغدغه ی ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودی، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستی.
نام پیری که می آید لرزه به اندامم می افتد که نکند پیر شوم! نام پیری که می آید دستم را به دیوار می گیرم تا زیر این بار خم نشوم که روزی، همین روزها... پیر می شوم. دستان یخ زده ام را با حرارت قلبم گرم می کنم و آه می کشم به یاد روزی که هنوز نیامده.
آن روز که به دنیا آمدی مدینه آنچنان که باید قدربی قدرَت را نشناخت. آن چنان که باید و شاید! آن روز که چشمان نجمه با دیدن تو عکس خورشید گرفت؛ آن روز که پدرت به یاد اولین وصی آه کشید و نامت را علی گذاشت... علی نامی که یادآور تنهایی است! شهر مدینه را مه گرفته بود و چشم، تو را ندید... آن چنان که باید و شاید! مدینه سرد و ساکت بود. و تو نگاهت به خراسان چرخید و آنجا شهر خدا شد!
بر بلندای آسمان، نور است و عشق است و سکوت. بر پهنه ی پر ملال زمین، تاریکی خانه کرده و انزجار و فریاد... فریادها آنقدر بلند است که دل شیشه می لرزد و دل سنگ می شکند. شاید این صیحه ی مدهوش کننده ی قیامت، بدست اسرافیل زمان نواخته شده که همگان در خوابند؟!
نکند ندای «هل من معین؟» امام زمان«ع» در کربلای غیبت او بی لبیک بماند! مبادا هلهله ی اهل کوفه صدای غربت حجه بن الحسن را به گوش ما نرساند! نکند قربه الی الله، بقیه الله را تنها رها کنیم...! به خدا غم های تاریخ عالم او را بس است.
شتر مرغ در ۲ – ۴ سالگی از نظر جنسی به بلوغ می رسد . تولید مثل در شتر مرغ ها وابسته به نور است و با افزایش طول روز فصل تولید مثل آغاز می شود. اندازه ی بیضه های شتر مرغ در طول فصل تولید مثل ممکن است تا ۴ برابر افزایش یابد . پرنده های نر در خارج از فصل تولید مثل اسپرم تولید نمی کنند و تولید اسپرم که تحت کنترل هورمون FSH می باشد در این فصل اتفاق می افتد .