داستان آن شب طولانی |
![]() |
![]() |
30 آذر 1396 ساعت 15:00 | |||||
![]() تازه ده دقیقه است رسیدم خونه، صبح که رسیدم دانشگاه، مامانم بهم زنگ زد و با کلّی قربون صدقه رفتن و دادن انرژی مثبت با صداش بهم گفت زود بیا خونه امروز. وقتی رسیدم خونه، بوی قرمه سبزی دستپخت مامان تا سر کوچه هم میاومد و من مست بو شده بودم خیلی خسته بودم و داشتم پناه میبردم به تخت و خواب که مامان گفت: گل دختر، من که نگفتم که زود بیای تا بخوابی و استراحت کنی. گفتم: مامان جان، من خسته م قربونت برم. بذار کمی بخوابم، بعدش هرکاری خواستی من دربست در خدمت شما و خانوادهم. آخه شب کلی مهمون داشتیم، مادرجون یک ماهی میشد که اومده بود خونه ما بخاطر پادردش؛ گفتیم امسال شب یلدا رو خونه ما به در کنند. مامان گفت: خواب و استراحت الان تعطیله، پاشو بیا کمک کن دختر. زیر لب غرغرکنان رفتم سمت آشپزخونه که در همین حال، بابا مجید هم یالله گویان وارد خونه شدند و کیسه های خریدشونو گذاشتن روی میز اشپزخونه. مامان گفت: حاجی دستت درد نکنه، الهی که همیشه سفره خونهت پربرکت باشه و دستت پر. بابا مجید گفت: قربان شما خانمجان، شما امرکن من دربست در خدمت شمام؛ من که به شما گفتم مزاحم دختر نشو و بذار کار خودشو بکنه و من همه جوره کمکتون میکنم. مامانم گفت: فقط مونده شما کمکم کنین که قربون خدا برم بی حکمت نیست که کار خونه با زنه و کار بیرون از خونه بامرد. در حال تماشای کل کل و دل و قلوه دادن مامان بابا بودم و هر از گاهی لبخند به لبم پاشیده میشد که تلفن زنگ خورد و مامان جواب داد، عمه جون بود و میخواست بپرسه اگه کار هست من زودتر بیام کمکتون، که مامانم گفتن: قدمتون روی چشم، ولی تمام کارهای پذیرایی با میزبانه نه با مهمان. دو ساعت تمام تقریبا بی وقفه کار کردم که حاصل دست رنج خودم و مامانمو تماشا میکردم؛ انار دون شده؛ هندونه قاچ کرده؛ آجیل تزئین شده؛ میوه های خوش رنگ و لعاب؛ تخمه های جور واجور؛ جرقه و پفک نمکی؛ و بالاخره مهمان ها آمدند. دوتا کرسی وسط بود و همه بزرگترها دورش نشسته بودند تا گرم بشند و گرم صحبت بودند. ما جوون ها هم داشتیم لباس گرم و بافتمونو میپوشیدیم که بریم حیاط تا برف بازی کنیم و وروجکها هم چون سرمایی بودن همون اتاق موندن و داشتن خاله بازی و قایم موشک بازی میکردند. بعد از صرف شام، نشستیم دور کرسی و یلدامون رو با هدیه های مادرجون و شوخی و خنده به در کردیم. سانس جدید ساعت گوشیم داره زنگ میزنه، با صداش چشمامو بازمیکنم و آهنگ هشدار گوشیو خاموش میکنم و میرم سراغ تلگرام و اینستاگرام، تا ببینم چخبره. بعد یک ربع از جا بلند میشم و میرم سرکار. سرکار بودم که تلگرام برام پیام اومد که امشب همه میان خونه ما بخاطر شب یلدا اکثر بچه ها متاهل شده بودند. بزرگترهامون اکثرشون به رحمت خدا رفتند و ما موندیم و یه خونه مادربزرگ که خود مادربزرگ هم توی خونه سالمندان نگهداری میکردن ازش. حال و حوصله هیچ کدومشونو ندارم. اما چون بابا حالا حکم بزرگ خاندان رو داره و گفتن که امشب همه بریم خونه مادر بزرگ، چاره ای جز صبر نیست. میوه های آماده شده و مناسب شب یلدا تزئین شده رو میخرم؛ غذا هم چون مامان پادرد داره از بیرون میگیریم. وقتی میرسم خونه کاری نیست که انجام بدم. میرم استراحت میکنم و ساعت ۶ اولین مهمون میاد. هنوز از راه نرسیده میپرسه: عزیزم رمز وای فایتون چیه؟ بچه ها همه اومدن. مامان های نسل قدیم دارن راجع به خیاطی که توی اینستاگرام سروصداکرده صحبت میکنند و نمونه کاراشو باهم مقایسه میکنند. مامانای جدید هم دنبال فرصتند که از بچه هاشون توی شب یلدا عکس بندازن تا بذارن پروفایلشون یا اینستاگرام. باباهای دونسل هم دارن باهم راجع به اوضاع سیاسی مملکت حرف میزنند و میگند که سلبریتی ها هم پشیمونن به خاطر رای هایی که دادند. ما جوون ها و نوجوون ها هم سرمون توی تبلته یا گوشی؛ مشغول تلگرام و اینستاگردی و بازی های اکشن روز ... ![]() «یلدای دیروز کجا ... , یلدای امروز کجا ...» مطلب و عکسها از محیا افخمی
Powered by !JoomlaComment 3.12 Copyright (C) 2007 Alain Georgette / Copyright (C) 2006 Frantisek Hliva. All rights reserved. |
قبل > |
---|
برگ نخست |
ذرهبين |
مقالات |
گفتوگو |
داستان |
شعروادب |
سبزآبی |
معرفي كتاب |
چند رسانه ای |
گزارش |
ویژه نامه |
تماسباما |
پایگاههای مهدوی |
اخلاق فردی و اجتماعی |
|
بازهم صوت زیبا و تلاوت پر ارامش ایت الکرسی......
آیا بعد جنب در خواب باید خود ارضایی کرد
سلام من چند سال پیش خود ارضایی میکردم ولی نم...
من۱۸سال دارم و۵ساله که که اب منی دارم اگه خو...
از سایت خوب تان ممنونم ! جالب بود !
سلام. میخواستم بدونم اگه دختری خودارضایی بک...
جالب بود ! با سپاس از سایت خوب تان !
دوستان برای منم دعا کنین گرفتارم.